از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شب ها , چه سحر ها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گر چه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
ورنه اینقدر مهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت
حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود
گر تو ای عشق نه مشاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفا پیشه چه آسان بودی
چون نکو مینگرم ,شمع تو, پروانه توئی
حرم و دیر توئی , کعبه و بتخانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه توئی
لب دلدار توئی , طره جانان تویی
گرچه از چشم بتی بی دل و دینم ای عشق
هر چه بینم همه از عشق تو بینم ای عشق
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه رو بشناسم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای درکارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
باز اگر بوی مئی هست ز میخانه تست
باز اگر آب حیاطی است به پیمانه تست
باز اگر راحت جانی بود افسانه تست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه تست
شکوه بیجاست مرا کشتی و آنم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی
خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بیخبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که به دنیا باشم
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهوده خندند به دیوانه تو
نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آن دل که نشد مست زمیخانه تو
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
(عماد خراسانی)